"پیراهن سپید عروسی است در برم...." ...
لیلا... که قسمت ابن السلام شد....
پاورقی:
بعضی از دوستان پرسیده بودند قضیه این لیلا که قسمت ابن السلام شد چیه... (البته دوستانی که به یاد ندارن قضایای وبلاگ الهه ناز رو ... بگذریم... شاید هم بهتر!)
اولا که هرکسی یه امضایی داره این هم امضای منه. در ثانی این همه آدم هستن که از ازدواجشون ناراضی اند من هم یکیشون... این همه آدم هستن که از مردا بیزارن... (با عرض پوزش از اونایی که استثنائا واقعا مرد هستند ... !) من هم یکیشون ... ولی چون با عکس بالا و قضایای موجود و اینا هم بی ربط نیست برای بار هزارم شعر لیلای مرحوم منزوی رو میزنیم ... یه باردیگه هم بخونینش... ضرر نداره...
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم این که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب بسته وام شد
اول دلم فراغ تو را سرسری گرفت
وآن زخم کوچک دلم آخر جزام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد گل سرخم، تمام شد
شعر من از قبیله خون است خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو،رمز دوام شد
بعد از تو عاشقی و باز .... آه نه.......
این داستان به نام و اینجا تمام شد
حسین منزوی
...
امضا: لیلا... که قسمت ابن السلام شد....
سلام
نمیدونم اسمش چیه ولی دوست دارم اینجا بنویسمش:
درکت پایین است به درک!
پایت را از روی دلم بردار !
دست از سرم!
پاورقی:
قرار شد من این عکس را بزنم اینجا تا دیگه کسی از من نپرسه الهه بانو کجاست... (تا همه بدونن چرا الهه بانو رفت! ) رفت خونه جدید. دوست دارین برین منزل مبارکی اش.... اینجاست خونه الهه بانوی شما....
لیلا... که قسمت ابن السلام شد...