سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مال خود را در راه حقوق [دوستان] ببخش و ازآن، به دوستت برسان که بخشش به آزاده، سزاوارتر است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----167999---
بازدید امروز: ----9-----
بازدید دیروز: ----16-----
الهه بانو

 

نویسنده: الهه بانو + لیلا... (گاهی)
پنج شنبه 84/10/22 ساعت 12:0 صبح

 

 اصفهان شهر گنبدهای فیروزه ای، پس از مکه مکرمه و براساس

مصوبه وزرای فرهنگ کشورهای اسلامی

 به عنوان دومین مرکز فرهنگ جهان اسلام به مدت یکسال

شناخته شده است.

 پرچم پایتختی جهان اسلام، سه شنبه شب در میدان امام اصفهان در میان پرچم ‪ ۵۷‬ کشور اسلامی، که با نورافشانی همراه بود در آیینی به اهتزار درآمد.

به گزارش ایرنا، شهردار اصفهان در این آیین، گفت: سرمایه‌های فرهنگی، تمدن وفرهنگ اصفهان به تنهایی موجب آن نشد تا این شهر به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال ‪ ۲۰۰۶‬ انتخاب شود، بلکه قابلیت‌های دیگری در این انتخاب نقش آفرین بود.

دکتر سید مرتضی سقاییان نژاد از این ظرفیت‌ها با عنوان لایه‌های زیرینی نام برد و انها را شامل مسائل توحیدی، میراث‌های معنوی و دینی و وجود مشاهیر علمی عالم اسلام در اصفهان دانست.

وی گفت: اینها موجب پذیرش اصفهان بعد از مکه به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام شد.

شهردار اصفهان افزود: ما باید خودباوری و توانستن را در بین مردم تقویت کنیم.

وی گفت: در مقوله پایتخت فرهنگی جهان اسلام بحث اصفهان گرایی مطرح نیست، بلکه این ظرفیت برای احیای تمدن اسلامی و برای اسلام و وحدت مسلمانان است.

در این مراسم نماینده ویژه رییس جمهوری ونزوئلا و ‪ ۲۴‬سفیر و کاردار از کشورهای اسلامی، رئیس سازمان فرهنگ ارتباطات اسلامی، روحانیون و مسوولان استان اصفهان و مردم شرکت کردند.

اجرای سرود، حمل پرچم‌های کشورهای اسلامی توسط دوچرخه سواران و نمایش در سطح شهر، پرواز پاراگرایدر و گلباران شرکت‌کنندگان در مراسم، پخش اذان با صدای مرحوم موذن زاده اردبیلی و اجرای موزیک فیلم محمد رسول‌الله هنگام افراشتن پرچم از دیگر برنامه‌های این مراسم بود.

به مناسبت پایتختی فرهنگی اصفهان در جهان اسلام و عید سعید قربان همچنین مراسم نورافشانی در سی و سه پل اصفهان برگزار شد.

 

در حاشیه برگزاری این مراسم حجت‌الاسلام محمود محمدی عراقی رییس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی گفت: اصفهان قابلیت‌های فراوانی در این برهه برای عرضه به سایر سرزمین‌ها و شهرهای اسلامی دارد.

وی از این قابلیت‌ها با عنوان وجود اماکن فرهنگی، تاریخی و اسلامی و وجود نیروهای جوان و مستعد این شهر نام برد.

حجت‌الاسلام محمدی عراقی، گفت: این فرصت اینک برای اصفهان فراهم شده تا توانمندی‌های خود را عرضه نماید.

با تصمیم وزیران فرهنگ سازمان کنفرانس اسلامی، اصفهان در سال ‪ ۲۰۰۶‬میلادی به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام انتخاب شد که مراسم رسمی این انتخاب فردا چهارشنبه در روز عید قربان با قرائت پیام رییس جمهور برگزار می‌شود.

در مراسم رسمی پایتختی اصفهان که رییس مجلس شورای اسلامی،سفرای کشورهای اسلامی مستقر در ایران و شماری از اندیشمندان داخلی و خارجی نیز حضور دارند، پیام رئیس جمهوری قرائت می‌شود.

 

 

رئیس جمهوری در این پیام از خداوند متعال، صلح و عدالت پایدار برای همه مردمان در همه سرزمین‌ها آرزو کرد.

متن این پیام به شرح ذیل است :


بسم الله الرحمن الرحیم
انتخاب اصفهان به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام،از سوی سازمان فرهنگی، علمی و تربیتی کنفرانس اسلامی ، فرصتی تاریخی پیش روی ما قرار داده است.

گزینش اصفهان به عنوان دومین پایتخت فرهنگی جهان اسلام پس از مکه معظمه نشان از نقش آفرینی این شهر در فرهنگ و تمدن پربار اسلامی ، ایرانی دارد، تمدنی که درسایه تلاش و مجاهدت حکیمان و عالمان ،فقیهان ومحدثان، هنرمندان و عارفان شکل گرفت.

این میراث گرانقدر مرهون هوشمندی ایرانیانی است که قلوب خویش را تسلیم پیام برآمده از فطرت پاک انسانی اسلام نمودند و با خلاقیت و هنر خویش جاودانه‌ترین میراث بشری را بر پایه عدالت بنا نهادند.

در این عرصه ، اصفهان نقش بسیار ممتازی را به خود اختصاص داده است ، مکتب فیلسوفان ، هنرمندان و فقیهان این سرزمین پیوسته چشمه جوشانی بوده است که تشنگان حقیقت و معرفت را سیراب کرده است.

مردمان پرکار، صبور ، میهمان نواز و مجاهدان سراسر شور و صداقت، اصفهان را همچون نگینی در حلقه زیبای تمدن اسلامی متجلی کره است.

باید از این فرصت تاریخی برای اعلام این پیام و شناساندن فرهنگ دیرینه اسلامی ، ایرانی بهره‌گرفت تا اصفهان میقات همه دلدادگان حقیقت و تماشاگران رازهای نهفته در هنر پایداری و جاودانگی این ملت باشد.

شورای عالی" اصفهان ، پایتخت فرهنگی جهان اسلام"، نیز باید همه تلاش خود را برای تعالی فرهنگی و همبستگی جهان اسلام به کار گیرد.

از دست اندرکاران سازمان فرهنگی، علمی‌و تربیتی کنفرانس‌اسلامی ( آیسسکو) و سایر مسوولان فرهنگی اسلامی که این فرصت را پدید اورده‌اند سپاسگزارم.

در این روز توحیدی و ابراهیمی که سرود همنوایی و وحدت در سرزمین‌های اسلامی و مهبط وحی ، جاری است، آغاز این حرکت را به فال نیک گرفته، و از خداوند متعال صلح و عدالت پایدار را برای همه مردمان در همه سرزمین ها آرزو می‌کنم.

تمنای آن دارم که همه انسانها هر چه زودتر زیبایی زیستن در پناه عدالت وآرامش مهدوی که به دست آخرین وارث پیامبر بزرگ رحمت ( ص) رقم خواهد خورد را درک کنند.

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: الهه بانو + لیلا... (گاهی)
یکشنبه 84/10/11 ساعت 12:29 عصر

 

برای یوسفم مینویسم ... برای یوسف مجنونم ...

لیلا می نویسد...

لیلایی که دور از مجنون است ... که بی مجنون است و بی ابن السلام... دیگر!

لیلایی که دیگر قسمتش فقط تنهایی است و حسرت ... حسرت پیراهن یوسف... که پاره نه ... دکمه به دکمه بازش کند ... با بوسه و عسل... ...

...

میخواهم اعتراف کنم... اعترافی که نه دردی از من دوا میکند ... و شاید نه حتی تو بخوانی اش... و شاید بخوانی هم اهمیتی برایت نداشته باشد... به قول خودت بگویی به درک!...

ولی میخواهم اعتراف کنم... برای چه را نمیدانم ... ولی میخواهم اعتراف میکنم...

یکجا خواندم : "تا به حال نوشابه را سر کشیده ای؟... تا ته؟... تهش هیچ چیز نیست.... تو هم مثل نوشابه بودی برایم..."

میدانی .... بعضی آدمها هستند در زندگی آدمها ... که واقعا مثل نوشابه اند ... تا تهش که میخوری... تا ته وجودشان میروی ...  تمام میشود ... برایت تمام میشوند... همه چیزشان را تجربه میکنی خوب و بد را و بعد میگویی : خوب ! بعد؟...

(یادت هست یوسف ... یکبار گفتی کسی که دوستش داشتی همین بود .... همین ... و من سکوت کردم... آن وقتها مست بودم... میدانی... مست... مست تحقق رویایی که در خواب هم نمی دیدمش . و تنم چقدر خسته بود ... آنقدر که با آنکه همه وجودم دلش میخواست بیدار بنشیند و نگاهت کند تا صبح ... خواب مرا ربود ... و چقدر کنار تو خوابیدن پر از آرامش بود ... شیرین و متین...کجا باور میکردم حقیقت پیدا کند با تو بودنم و من تن به خواب بسپارم... ؟

لعنت به این تن...  لعنت به تمام پرانتزهای دنیا که باید حرف دلت را همیشه در پرانتز بگویی... در حاشیه زندگی ... در صفحه های مجازی دنیایت ... و در دنیای حقیقت یک خانم مهندس متین و موقر و معقول باشی... که با منطق زندگی میکند ... با منطق عاشق میشود... با منطق ازدواج میکند ... با منطق می میرد !!! ... لعنت به هرچه باید و نباید در این دنیا... لعنت به تمام محدودیت های دنیا ... لعنت به تمام پرانتزهای دنیا.... پرانتز بسته!)

داشتم میگفتم... بعضی آدمها را یک بار می نوشی شان مثل نوشابه و بعد قوطی اش را می اندازی سطل آشغال ....  و میروی پی زندگی ات... حتی گاهی آدمها همان قوطی نوشابه ای که تا چند لحظه پیش میان دستشان بود و لب بر لبش نهاده بودند را زیر پا له میکنند ....  باچه لذتی هم به صدای خردشدنش گوش میدهند ... آخ...

- من هم برای تو اینطور بودم ... انداختی ام دور ... دور... و این روزها حتی جواب سلامم را هم به زور میدهی...

تو هم مرا زیر پایت له کردی با همین سکوتهایت... با پاره کردن نامه هایی که برای می نوشتی و من روی تک تکشان چقدر اشک میریختم.... چقدر میل ونامه و پیغام و پست که بی رد پای تو ماند و گذشت... و چند بار الو هایی که بی جواب ماند .... آخ .... توهم مرا زیر پایت له کردی... همان منی که لب بر لب ... نوشیدی شیره جانم را .... با له کردن عهد و پیمانهایی هایی که بینمان بود و هست و خواهد بود... (هیچکدام از قولهایی که به من داده بودی را عمل نکردی... یادت بماند ... ) –

(کاش میگفتی نه ! یوسف ... ) ... ظاهرا من برای تو اینگونه ام و تو.... و تو یوسف نامهربانم .... تو امروز هرچقدر هم که پنهان کنم و آشکار کنی... نه دیگر به فکر منی ... نه از آن من ...

من برای تو اینگونه بودم شاید ... ولی ... تو ...

تو ولی برای من ... تو ولی برای من ... اعتراف میکنم ... تو برای من ولی چنان بودی که بعد از چشیدن یک نوشیدنی آنقدر تشنه میشوی و مشتاق ... آنقدر عطش تمام وجودت را پر میکند که دیگر حتی برای رفع تشنگی ات آب هم نمیخواهی... فقط دلت همان نوشیدنی خاص را میخواهد... تمام نوشیدنیهای دنیا دیگر طعم خودشان را از دست میدهند ... هرچه بقیه میگویند : بگیر ! بچش ! ببین! شاید همان طمع را بدهد... ولی تو نگاه میکنی... نه ... رنگش... بویش... هیچکدام عطر تو را ندارد... نه ... نمیخواهم...

(چه اعتراف سختی ... چه اعتراف سختی ... چه اعتراف سختی... برای منی که فکر میکردم هیچوقت عاشق نخواهم شد... برای منی که همیشه مطمئن بودم تا وقتی محرم کسی نشوم .... عاشقش نخواهم شد...

شدم ... و شدم ... ... ... )

و شاید حالا بهتر بفهمی چرا این روزها روزه سکوت گرفته ام... تو تمام باورم را شکسته ای... حتی به خودم هم شک کرده ام ...دیگر حتی نمی فهمم باید چه را باور کنم؟ ... کدام حرفهایت را ؟ ... کدام بودنت را...؟ کدام شعرهایت را ... کدام مخاطب را ... ... ؟

زیاد که گیج میشوم دلم را راضی میکنم به اینکه ... اول من دوستت داشتم و تو ... یادت هست؟... چقدر بی اعتنا و مغرور بودی و همین غرورت آتش مرا تیزتر میکرد ... ( چقدر جفای تو کشیدم تا تو مهربان شدی ... اما امان از سرنوشت و تقدیر... که تسلیم آن شدیم و تو بیشتر ! .... )

 حالا چه فرق میکند بانوی قلب تو کیست... چه فرقی میکند بر سر این قلهء باشکوه کدام بانوی آفتاب زیر پرچم یادگار من زانو زده است... دیگر چه فرقی میکند یوسف؟... چه فرقی میکند ؟...

دیگر چه فرق میکند بانوی شعرهایت کیست ... وقتی هرچه برای من سروده بودی را آتش زده ای.... بی آنکه نسخه ای برای من فرستاده باشی ...

...

دیگر چه فایده که من مالک تو بودم (و آیا هستم هنوز... ؟ ) ... وقتی دستانم دیگر همیشه از تو تهی خواهد بود...

دیگر چه فایده که من فقط تو را میخواهم وقتی قرار است گردن آویز کسان دیگری باشم....

...

و شاید تو باور نکنی یوسف! چطور دارد دعاهایت در زندگی من مستجاب میشود ... من از خدا تو را میخواستم ... او برایم یوسف ثانی می فرستد ... ! نمیدانم چه بین تو و خدای تو هست ... فقط همین را میدانم که خدای تو (و نه خدای من ...) یوسفی برایم فرستاده ... شبیه خودت... با همان شمایل... همان صدا ... همان نگاه ... و من هر چه نگاه میکنم باز هم تو را میخواهم ... نه او را .... بوی پیراهنت را نمیدهد نگاهش ... یوسفم !  به خدایت بگو بس کند یوسف! ... نمیخواهم قاب عکسی از تو در خانه داشته باشم تا آخر عمر و هی او رانگاه کنم و هی صدایش کنم یوسفم ! .... یوسف ... از تمام آنهایی که شمایل تو را دارند متنفرم... متنفرم... متنفرم... کاش می فهمیدی... از همه آنهایی که هم نام تواند ... شبیه تواند ... بدم می آید... مرا یاد نداشتنت می اندازند یوسفم... خودت که از خاطرم نمی روی هرگز...

 

بس است دیگر ... این احساسات بچه گانه (! به قول مادرم... به دست پدرت !!! ... (آه راستی... من هنوز و همیشه خودم را بدهکار گونه هایت میدانم که به خاطر من سیلی خورد ... یوسفم... ببخش... )) را بگذارم کنار ... بگذار حرف اصلی ام را فریاد بزنم یوسفم... (بگذار امروز هرچه میخواهم فریاد بزنم یوسفم... یوسفم ... یوسفم... شاید دیگر مجالی نشد... شاید دیگر نه زلیخای تو اجازه داد من صدایت کنم ... نه فرهاد من ... بگذار تا میتوانم باز هم فریادت بزنم ... یوسفم... یوسفم... یوسفم....کاش هیچوقت هیچکس و حتی خودت هم نفهمی چقدر دوستت دارم ... چقدر... چقدر...  یوسفم! ... میترسم عذاب وجدان راحتت نگذارد... بگذار ندانی... )

هیچوقت نمیتوانم مثل برادر دوستت داشته باشم... یوسفم ... هیچوقت هم نمیتوانم به تو بی اعنتا باشم... همیشه هم به دستانی که عاشقانه می بوسی شان غبطه خواهم خورد ... و به چشمانی که برایشان شعر میخوانی... به سینه ای که سرت را رویش میگذاری... به شانه هایی که به آن تکیه میدهی... به  لبهایی که ... ..... ... ....

... جلوی حسادتم را نمیتوانم بگیرم یوسفم ... ... اما با همه وجودم آرزو میکنم

 عاشقانه زندگی کنی...

                             عاشقانه تر بمیری...

                                    اما برای آن دنیایت برنامه ای نریز یوسف... !

                                                          وبال گردنت خواهم بود ! ....

 

لیلای یوسف


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • می شناسیدش
    حوا و عشق...
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • آوای آشنا

  •