ساعت 11:11 شب.... : - چه انتظار دیوانه کننده ای... خدایا... پس چرا تلفن نمیزنه؟
ساعت 12:54 نیمه شب: (موبایلشو بغل کرده و منتظره... ) - آخ.... اگه میدونست چقدر دلم میخواد صداشو بشنوم.... اگه میدونست چقدر دلم برای حرفاش تنگ شده... اگه میدونست..... اون نمیدونه... خدایا تو که میدونی... تو که می بینی اینهمه اشتیاق و بیقراری را... کاری نمیکنی؟
ساعت 1:36 نیمه شب همان شب: (باز هم انتظار.... ) - خدایا... کاش تلفن میکرد.... خدایا....تو رو خدا به دلش بنداز بهم زنگ بزنه.... تو رو خدا....
ساعت 4 صبح.... - خدایااااااااااااااااااااااااااا.... چقدر نامهربون شدی... چقدر التماست کردم... چقدر ... چطور میتونی به این همه التماس من بی تفاوت باشی و تازه بگی : کتب علی نفسه الرحمه .... !!!!!!! بیا تا من مهربونی رو یادت بدم.... سخاوت بخشیدن بدون درخواسته... من که اینهمه ازت خواستم و تو ..... آخ.... چه خدای بی مرام نا مهربونی هستی.... دیگه دوستت ندارم..... .....
ساعت 9 صبح فردا : (بعد از یک شب بغض آلود و رویای بارانی... خواب آلود و جامونده از سرویس!) - الهه ! بیا مامان تلفن کارت داره... - بله؟ - بله و بلا! چرا گوشیات رو جواب نمیدی؟؟؟ - نازی تویی؟ - آره منم... چرا موبایلت رو برنمیداری؟ بابا جلسه داشتی ها ! زود باش الان اون روی مهندس بالا میاد.... - ای واااای.... اصلا یادم نبود.... چرا یه زنگ به من نزدی نازی ! (با خشم) - بابا تو که موبایلت رو بر نمیداری ! سه بار زنگ زدم. چیکار کنم دیگه؟ - صبر کن ببینم.... گوشی رو برمیداره.... : - آخ... دیشب تا حالا روی silence بوده .... .... با هفت تا Miss call .... ساعت 11:11 ساعت 12:54 ساعت 1:36 ساعت 4 ساعت 8:50 ساعت 8:53 ساعت 9 ... گوشی از دستش افتاد.... اون حدیث قدسی توی گوشش زنگ زد «لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم... لماتوا شوقا....» ... شرمنده شد از اونهمه بد و بیراهی که به خدای مهربونش گفته بود... یاد حرفهای دکتر الهی قمشه ای افتاد: «گاهی ماهم مثل یوسف اسیر چاه میشیم. ولی یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور... باید صبر کنی... صبری چمیل و زیبا... اگه تا وقتی اسیر چاهی خیلی بیقراری کنی و بد و بیراه بگی بعد که میارنت بیرون و میشی عزیز مصر شرمنده میشی ها... »
دفترش را باز کرد و برای این که هیچوقت یادش نره بزرگ یاد داشت کرد :
هروقت دیدی دعاهات مستجاب نمیشه.... به خودت شک کن.... نه به مهربانی مهربانترین ....
الیس الله بکاف عبده....
آیا خداوند کفایت بنده اش را نمی کند؟ |