...
صدای گرم و ملیحی جواب داد:«الو ! »
صدای چقدر بزک کرده بود،شاد:« الو !»
سکوت !
ثانیه ها در سکوت می میرند
صدای شر شر باران .صدای باد
:« الو!»
:دوباره سر به سرم می گذاری ای ناجنس!
سعیده! مرضیه! لیلا! علی! جواد! الو!
دوباره لرزش لب های تلخ یک شب گرد
سکوت خسته - ومردی جواب داد : -الو!
.......
کثیف بی کس وکار لجن برو گمشو
و بعد گوشی خود را زمین نهاد
-الو!
وبغض گرم گلوگیر مرد در کابین
که دوست داشت بگوید که...انجماد....ا...لو
......
و بوق ممتد گوشی- وبعد تنهایی
داوود افشین پور- http://www.ghazalseeb.persianblog.com/
...
غزل سیب را دوست دارم... قشنگه شعراش. این شعر رو واسه این زدم اینجا که منو یاد خودم انداخت! میدونی که چرا...
راستی! کامنت نمیذاری برام میخوای بگی چی؟ هان؟... میخوای بگی فراموشم کردی؟دیگه دوستم نداری؟ دیگه بهم فکر نمیکنی؟... خوب... اینطوری راحت تری؟ دلت میخواد دلتو خوش کنی که من رفتم دنبال زندگی ام؟... آره من رفتم دنبال زندگی ام و دارم توی لجن دست و پا میزنم ... خوشحال باش! آره من رفتم دنبال زندگی ام و دارم بوی گند دهن ابن السلام را تحمل میکنم! آره من رفتم دنبال زندگی ام و همه دعاهای تو استجابتش شده این ابن السلام لعنتی! با اون بوی گندش! با اون عشق چندش آورش... من هزار بار گفته ام من این مرد را نمیخواهم آنوقت تو برای من دعا میکنی ... تو برای من دعا میکنی که چه شود! که لیلا قسمت ابن السلام شود؟ لیلای تو؟؟؟؟... تو واقعا همین را میخواستی؟ ... آمدم اینجا فریاد بکشم که بدانی استجابت دعاهایت چیست در زندگی من! میشود دیگر مرا دعا نکنی؟ میشود لطف کنی و بگذاری با زندگی سگی خودم یک جوری کنار بیایم!!!! میشود بگذاری تو را دوست داشته باشم و باز هم لیلای تو باشم... میشود دخالت نکنی در سرنوشت من... اصلا خدا میخواهد از آن تو باشم... به تو چه ربطی دارد؟....
- دیوونه... دیوونه... دیوونه....
- دیوانهء آن دیوانه گفتنهایت هستم... میدانی؟...
کامنت بگذاری و نگذاری...سراغ بگیری و نگیری... بخواهی و نخواهی... هرچه هم که ابن السلام این لبها را ببوسد... این لیلا در حسرت آغوش توست... چه کارش کنم؟... همین است که هست... خواهی بخواه ... خواهی نخواه... لیلا لیلای توست... اگرچه قسمت ابن السلام شد....
امضا: لیلا ... که قسمت ابن السلام شد