با روزه و با نماز نشناختمت با آن همه رمز و راز نشناختمت یک ماه اگر چه میهمانت بودم بگذشت مجال و باز نشناختمت (قیصر امین پور)
پیشاپیش عیدتان مبارک
عید فطر بزرگترین عید مسلمانان جهان است... و گمان نکنم بعد از روزه گرفتن و یک ماه دوری از گناه بشود چیزی در این روز از خدا بخواهیم و دستمان را رد کند... ها؟ پس التماس دعا شدیداً... و خلاصه هرکس بدی دیده از ما حلال کند. هر کس هم که حلال نمیکند بگوید که بدانیم حداقل!
ای مردم
این روز شما روزی است که نیکوکاران در آن پاداش می گیرند و زیانکاران و تبهکارن در آن مایوس و نا امید می گردند و این شباهتی زیاد به روز قیامتتان دارد
پس باخارج شدن از منازل ورهسپار جایگاه نماز عید شدن به یاد آوریدخروجتان از قبرها ورفتنتان را به سوی پروردگار وباایستادن در جایگاه نماز به یاد آورید ایستادن در برابر پروردگارتان را و با بازگشت به سوی منازل خود متذکر شوید بازگشتتان را به سوی منزلتان در بهشت برین ای بند گان کمترین چیزی که به زنان و مردان روزه دار داده می شود که فرشته ای درآخرین روز ماه رمضان به آنها ندا می دهند و می گویند
هان بشارت باد ای بندگان خدا که گناهان گذشته تان آمورزیده شد پس به فکر آینده خویش باشید که چطور بقیه ایام را بگذارنید
برای تبریک عید هرچه شعر در این مورد در حافظ سراغ داشتم و بلد هستم به شما تقدیم میکنم:
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
توبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیبی است بدین بی خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آنکه او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
ور بگویند روا نیست بگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی عیب کجاست
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده نظر از سر بصارت کرد
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
همین که ساغر زرین خور نهان گردید
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
امام خواجه که بودش سر نماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
اگر امام جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد
جهان بر ابروی عید از هلال و وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه باز کشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف میدیدم
شبم به روی تو روشن چو روز میگردید
به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو
کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریم
یارب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین درّ شاه وار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار
زانجا که پرده پوشی عفو کریم توست
بر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شراب خوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز میرود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بد خو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد از پیش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز درد آشامی
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خود کامی
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وانکس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور طراحی و جام رفت
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آنکه جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم میاش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشتهای که باده نابش به کام رفت
نمیدانم دلتان خواست یا نه اما دعای هر روز ماه مبارک رمضان را میتوانستید در آیه های دلنشین (http://elahesoltan.persianblog.com) بخوانید... آدمهای جالبی آنجا را به روز میکنند ... واقعا جالب! نمیگویم مومن یا پاک یا عاشق. میگویم جالب چون واقعا آدمهای جالبی هستند. حوصله تبلیغ و این حرفها را ندارم . بعد از ماه مبارک رمضان هم فقط خدا میداند بر سر وبلاگ آیه های دلنشین چه خواهد آمد... برای کسی فرق هم میکند اصلا؟...
و راستی چقدر این روزها برای نوشته های لیلا در اینجا به من اعتراض میشود... ببینیند! آدم خوب است جنبه داشته باشد... وقتی شما تاب تحمل الهه سلطان را دارید بایدتاب تحمل لیلا - که قسمت ابن السلام شد را هم پیدا کنید دیگر... هیچکدام را هم باور نکنید! الهه را فقط خدا میشناسد و بس! :))
التماس دعای فراوان
الهه بانو....
...
صدای گرم و ملیحی جواب داد:«الو ! »
صدای چقدر بزک کرده بود،شاد:« الو !»
سکوت !
ثانیه ها در سکوت می میرند
صدای شر شر باران .صدای باد
:« الو!»
:دوباره سر به سرم می گذاری ای ناجنس!
سعیده! مرضیه! لیلا! علی! جواد! الو!
دوباره لرزش لب های تلخ یک شب گرد
سکوت خسته - ومردی جواب داد : -الو!
.......
کثیف بی کس وکار لجن برو گمشو
و بعد گوشی خود را زمین نهاد
-الو!
وبغض گرم گلوگیر مرد در کابین
که دوست داشت بگوید که...انجماد....ا...لو
......
و بوق ممتد گوشی- وبعد تنهایی
داوود افشین پور- http://www.ghazalseeb.persianblog.com/
...
غزل سیب را دوست دارم... قشنگه شعراش. این شعر رو واسه این زدم اینجا که منو یاد خودم انداخت! میدونی که چرا...
راستی! کامنت نمیذاری برام میخوای بگی چی؟ هان؟... میخوای بگی فراموشم کردی؟دیگه دوستم نداری؟ دیگه بهم فکر نمیکنی؟... خوب... اینطوری راحت تری؟ دلت میخواد دلتو خوش کنی که من رفتم دنبال زندگی ام؟... آره من رفتم دنبال زندگی ام و دارم توی لجن دست و پا میزنم ... خوشحال باش! آره من رفتم دنبال زندگی ام و دارم بوی گند دهن ابن السلام را تحمل میکنم! آره من رفتم دنبال زندگی ام و همه دعاهای تو استجابتش شده این ابن السلام لعنتی! با اون بوی گندش! با اون عشق چندش آورش... من هزار بار گفته ام من این مرد را نمیخواهم آنوقت تو برای من دعا میکنی ... تو برای من دعا میکنی که چه شود! که لیلا قسمت ابن السلام شود؟ لیلای تو؟؟؟؟... تو واقعا همین را میخواستی؟ ... آمدم اینجا فریاد بکشم که بدانی استجابت دعاهایت چیست در زندگی من! میشود دیگر مرا دعا نکنی؟ میشود لطف کنی و بگذاری با زندگی سگی خودم یک جوری کنار بیایم!!!! میشود بگذاری تو را دوست داشته باشم و باز هم لیلای تو باشم... میشود دخالت نکنی در سرنوشت من... اصلا خدا میخواهد از آن تو باشم... به تو چه ربطی دارد؟....
- دیوونه... دیوونه... دیوونه....
- دیوانهء آن دیوانه گفتنهایت هستم... میدانی؟...
کامنت بگذاری و نگذاری...سراغ بگیری و نگیری... بخواهی و نخواهی... هرچه هم که ابن السلام این لبها را ببوسد... این لیلا در حسرت آغوش توست... چه کارش کنم؟... همین است که هست... خواهی بخواه ... خواهی نخواه... لیلا لیلای توست... اگرچه قسمت ابن السلام شد....
امضا: لیلا ... که قسمت ابن السلام شد