• وبلاگ : الهه بانو
  • يادداشت : اينو حتما بخونين...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 19 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    در روزهاي كهن ،‏ هنگاميكه نخستين لرزش سخن به لب هايم آمد ، از كوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم :


    خداوندگارا ! من بنده توام . اراده پنهان تو ، قانون من است و تا ابد ترا فرمانبردارم .


    اما خدا پاسخي نداد . و مانند طوفاني سهمگين گذشت .


    آنگاه پس از هزار سال از كوه مقدس بالا رفتم و باز با خدا گفتم :


    آفريدگارا ! من آفريده توام . تو مرا از گِل ساختي و من همه چيزم را از تو دارم .


    اما خدا پاسخي نداد ومانند هزار بال تيز پرواز گذشت .


    آنگاه پس از هزار سال باز از كوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم :


    اي پدر ! من فرزند توام . تو با رحمت و محبت مرا به دنيا آوردي و من با محبت و عبادت ، ملكوت ترا به ارث مي برم .


    اما خدا پاسخي نداد و مانند مِهي كه تپه هاي دوردست را مي پوشاند ،‏گذشت .


    آنگاه پس از هزار سال باز از كوه مقدس بالا رفتم و با خدا گفتم :


    خداي من ! اي آرمان و سرانجام من ! من ديروز توام و تو فرداي مني . من ريشه توام در خاك و تو گُلاله مني در آسمان . و ما با هم در برابر خورشيد مي باليم .


    آنگاه خدا بر من خميد و در گوشم سخنان شيريني به نجوا گفت و مانند دريايي كه جويباري را دربر مي گيرد ،‏ مرا دربر گرفت .


    هنگاميكه به دره ها و دشت ها فرود آمدم ، خدا هم آنجا بود .



    جبران خليل جبران